خبرسخت ساده ! اماسوزنده است. فقط کافیست این چند کلمه جانت را به آتش بکشد :(جنگلی دیگر سوخت)
واین خبر دردناک است برای آنانکه بلوط را می شناسند ! آنان که بازاگرس نفس کشیده اند! آنانکه هر درخت را انسانی می پندارند. آنانکه بلوط را خواهران وبرادران خویش می دانند. و سخت است آتش را درگیسوان خواهر دیدن ! سخت است قامت سوخته ی برادر را دیدن ! زمین حیران! زمان سردر گم ! و حتا دهان غارها باز از پرسشی شگفت : که چگونه به دست خویش آتش درجان خویش انداخته ایم !؟
چندان دور نیست روزگارانی که آتش می بارید ! جنگ بود ، آوارگی بود، چه ساده آغوش باز درختان بلوط را ، سایه شان را ، گرمای تن شان را ومهربانی شان را از یاد بردیم !
برکدامین درد گریه کنیم ؟برای بالهای سوخته ی کبکهای عاشق پرآو ، یا شاخ خاکستر شده ی “کل”های “کچل کوه “؟!
برکدامین درد گریه کنیم ! به تن سوخته ی درختان دیرسال “ون”یا نهال های بلوطی که جشن تولدشان را در رقص لهیب شعله های آتش گرفتند !
فرزندان زاگرس را چه می شود !که آتش افروز این روزهای زاگرس شده اند ؟ به بهانه های سخت حقیر !! اختلافی شاید بر سر مرتعی ! زغالی شاید از تن درختی ! کبابی ! خوابی ! شاید و شایدهای حقیر دیگر !
چه سیاه داد و ستد تلخی ! صدها درخت سبز بلوط ، جمع شده در چند گونی سیاه زغال ! بشکند دستم اگر سوخته ی تنت را مایه ی شادی شکمم قرار دهم !و آگاه باش درخت من ! که هرگز دستانم روسیاه تن سوخته ات در گونی دلالان زغال نخواهد شد !
و آگاه باش درخت من ! ای شناسنامه ی سبز زاگرس ! در کنار این بی مهری ها و سخت دلی ها ، هنوز هستند فرزندان شایسته ای که برهنه پای به یاری ات شتافتند.
آنانکه به خاموشی آتش پیکرت برخاستند ، با دستانی سوخته و پاهای زخمی ! آنان که سرهایشان در پیشگاه آفرینش بلند است ، آنانکه تاریخ ترا سیاه نخواهند نوشت ! آنانکه نمی گذارند شناسنامه سبز زاگرس بسوزد .